مانيماني، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
ترمه و ترانهترمه و ترانه، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

من و بابا و ماني

تولد زنبوری

من تو اداره و بابايي تو خونه ....

سلام ماني جون ...... الان كه درام واست اين مطلب رو مي نويسم بابايي داره تو خونه واست مي نويسه و من هم تو اداره ..... امروز زياد دوست نداشتم بيام اداره ...... شايد هم زودتر مرخصي بگيرم برم خونه ....... عزيزم از ديشب تا حالا خيلي ورجه ورجه مي كني ..... اميدوارم كه حالت خوب خوب خوب باشه ....... هم تو رو دوست دارم هم باباي مهربونت رو ....... اميدوارم هميشه هر دو تانو كنارم باشيد ..... سالم و سلامت و تندرست ..... ...
23 فروردين 1390

ديشب خوابتو ديدم .....

سلام ماني جونم ...... ديشب دم دماي صبح خواب عسلمو ديدم واي نمي دوني چه حس خوب و نازي بود ....... عزيزم خيلي دوست دارم تو واقعاً ناز بودي و من داشتم از داشتنت تو بغلم ديوونه مي شدم و غرق شادي بودم ...... خيلي خيلي دوست دارم بازم ببينمت ...... اميدوارم سلامت و به موقع به دنيا پا بذاري ...... اين روزا خيلي دلشوره دارم فدات شم ...... ورجه ورجه هاتو دوست دارم گل نازم ....... ...
22 فروردين 1390

دلم گرفته .....

سلام ماني عزيزم ...... نمي دونم چرا اينقدر دلم گرفته ، بعضي اوقات بعضي چيزا و بعضي حرفا اذيتم مي كنه ....... مي دونم تو با مني و مي دوني چيو مي گم ........ ديشب بابايي شيفت بود و من از ساعت ۲:۲۰ شب بيدار شدم تا ۴:۳۰ و ۵ بيدار بودم همش فكراي بيخودي مي اومد تو سرم ، اصلاً حالم خوب نبود ......... اميدوارم روحيه ام برگرده و شبها خوب بخوابم ...... عزيزم واسه ماماني دعا كن ....... ...
22 فروردين 1390

تولد خاله مهتاب ....

سلام مانی جون ..... فردا تولد خاله مهتابه ......... خاله مهربونی که توی خاله ها من بهش علاقه خاصی دارم البته همه همین حس رو دارن .... البته یه چیز مهم دیگه ای هم هست خاله مهتاب شوهرش که حسین جون باشه متولد ماه تیره و خیلی هم مهربون و با احساسه ..... هر دوشون رو دوست دارم و امیدوارم تولد ۱۲۰ سالگی شون رو با هم جشن بگیرین ...... انشاء ا... تو هم به دنیا بیایی و برات تا ۱۲۰ سالگی جشن تولد بگیریم ...... اینم کیک تولد از طرف من وبابایی و مانی به خاله مهتاب عزیز و دوست داشتنی .... ...
21 فروردين 1390

ماماني امروز سرم زد ....

مامانی سرم زد ..... ديشب مامان حالش خوب نبود ، زنگ زد به من شيفت بودم ، متاسفم نتونستم بيام پيشش - صبح كه اومدم خونه مامان سرم زدم و دارو ريختم تو سرمش بعدش هم ساعت ۱۰ رسوندمش اداره ..... الان هم داره از درد مي ميره ..... خيلي ناراحتشم ..... ...
20 فروردين 1390

سال خرگوش ....

سلام عزيزم امسال سال خرگوش بود ..... هر سال واسه خودش يه اسمي دراه و به نام يه حيوون نام گذاري شده مثلاً سال من سال ماره و من تو سال مار به دنيا اومدم و بابا جونت مال سال ببر و تو سال ببر به دنيا اومده و تو هم ماني عزيزم تو سال ۹۰ كه سال خرگوش به دنيا مي ياي ...... دوستت دارم عزيزم سال نو مبارك ...... و اميدوارم عزيزم مثل خرگوش خواب آلود نباشي و هميشه شاد و سرحال باشي ... قربونت برم .....   ...
20 فروردين 1390

فرشته کوچولوی ما ....

سلام مانی جون ...... بالاخره امروز تونستیم من و بابایی سایتت رو تو خونه باز کنیم و با هم واست بنویسیم ...... عزیزم نه به دیشب تا صبح که اصلاً تکون نخوردی و نه به حالا که اینقدر ورجه ورجه می کنی که هلاک شدم ..... فدات شم امیدورام همش ورجه ورجه داشته باشی تا اینکه بخوای خواب باشی و من و بابایی از نگرانی حالمون بد شه ....... بابایی می گه این روزا خیلی دیر می گذره و من آرزو می کنم که تو سر موقع و صحیح و سالم بدنیا بیایی ..... می ترسیم زود بیایی فرشته کوچولوی ما ......   ...
20 فروردين 1390

اصلاً تکون نخوردی ....

مانی جونم سلام دیشب تا صبح به خاطر تو نخوابیدم هی رفتم شیرینی خوردم شاید تکون بخوری اما نخوردی ..... صبح که خواستم بیام اداره می خواستم برم سونوگرافی ببینم خوبی یا نه ...... بابایی گفت تاظهر برو اگه تکون نخورد با هم می ریم پیش دکتر ..... اما حالا داری اینقدر ورجه ورجه می کنی که پدرم در اومده ...... عزیزم به این نتیجه رسیدم که تو با صدای کیبورد تکون می خوری و به ورجه ورجه می افتی ..... نمی دونم چرا اینقدر الان سر معدم داره می سوزه شاید گشنمه باید یه چیزی بخورم ...... احتمالاً گرسنه ت شده عزیزم ..... دوست دارم فدات شم اینقدر مامانی رو حرص نده ....... ...
20 فروردين 1390

خاطرات عيد امسال .....

ماني جون تو كه با من بودي اما واست مي نويسم كه يادآوري بشه ..... عزيزم امسال يعني عيد ۹۰ بابايي كه هم شب عيد و هم روز اول عيد شيفت بود و روز دوم عيد اومد خونه خيلي خيلي دلم واسش تنگ شده بود ...... روزي هم كه اومد با برو بچ يعني مامان بزرگ و بابابزرگ خاله منا ، خاله مهتاب عمو حسين ، خاله مهري عمو شاهرخ ، دايي بهروز و زندايي اعظم و سارا كوچولو ، خاله مريم عمو بهنام و سوفيا جون و دختر خاله خوشگلت كيميا جون و همينطور خانواده خاله محترم من و زهرا جون آقا مسعود و مبينا و محمد رضا جون رفتيم رامسر ...... اول رفيتم رامسر دو شب اونجا بوديم تو يه خورده اذيت كردي همش زير دلم درد مي كرد هوا باروني بود خوش گذشت ..... بعد هم رفتيم لاهيجان و اون بال...
20 فروردين 1390