خاطرات عيد امسال .....

ماني جون تو كه با من بودي اما واست مي نويسم كه يادآوري بشه .....

عزيزم امسال يعني عيد ۹۰ بابايي كه هم شب عيد و هم روز اول عيد شيفت بود و روز دوم عيد اومد خونه خيلي خيلي دلم واسش تنگ شده بود ......

روزي هم كه اومد با برو بچ يعني مامان بزرگ و بابابزرگ خاله منا ، خاله مهتاب عمو حسين ، خاله مهري عمو شاهرخ ، دايي بهروز و زندايي اعظم و سارا كوچولو ، خاله مريم عمو بهنام و سوفيا جون و دختر خاله خوشگلت كيميا جون و همينطور خانواده خاله محترم من و زهرا جون آقا مسعود و مبينا و محمد رضا جون رفتيم رامسر ......

اول رفيتم رامسر دو شب اونجا بوديم تو يه خورده اذيت كردي همش زير دلم درد مي كرد هوا باروني بود خوش گذشت .....

بعد هم رفتيم لاهيجان و اون بالا ها بام شهر هنوز بارون مي اومد خيلي خوب بود لذت بخش خصوصاً كه همه خانواده با هم بوديم .....

بعد هم اومديم نمك آبرود و كلي خوش گذشت ..... خيلي خيلي خوب بود ....

فقط دلم واقعاً مي خواد كه بابايي ناصر هم خوشحال باشه چون بابا بزرگ و مامان بزرگ و عمه و عموهات مرودشت هستن و امسال بعد از چند سال اولين سالي كه ما شيراز نرفتيم تا ببينيمشون ..... اونم به خاطر تو عسل گلم ....

اما بي صبرانه منتظريم كه اونا بيان پيش ما ......

دوستت دارم عزيزم .... روزهاي ديگه هم مهمون داشتيم و ديد وبازديد بابايي هم كه بازم دو سه روز پشت هم شيفت بود ....

در كل عيد خوبي بود خصوصاً كه روزها مي گذره و من آرزو مي كنم تو به موقع و صحيح و سلامت به دنيا بيايي عزيزم .

دوستت داريم با تمام وجود ..... بوس بوس

اينم عكس سارا كوچولو توي شهر بازي لاهيجان .....



و عكس سوفيا توي شهر بازي لاهيجان .....