مانيماني، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره
ترمه و ترانهترمه و ترانه، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

من و بابا و ماني

تولد زنبوری

مانی و روز پدر و سفر به شیراز ....

1392/3/21 13:09
1,957 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ......

مانی جونم این ماه روز پدر رو و پیشاپیش تولدش رو جشن گرفت و یه سفر هم به مرودشت و شیراز داشت برای دیدن خانواده بابایی .... جای همه خالی ......

دست بابابزرگ و مامان بزرگ و عموها و عمه های درد نکنه چه تولدی برای مانی جونم گرفتن مرسی برای همه چیز ......

البته تو این سفر مانی جونم تب شدید داشت و تا سه روز تبش پایین نمی اومد مامانی هم چشماش درد می کرد و مدیر اداره هم عوض شده بود و مامان باید دائم می رفت کافی نت و مانی جون رو تنها می ذاشت و قضایای دیگه اما دیدن مامان بزرگ و بابابزرگ ما رو خیلی خوشحال کرد ......

اینم عکس های این ماه مانی جونم ........

 



اینم مانی جونم عزیز دل مامان .....



مانی مامان وقتی تو ماشین یهو خوابش می بره ......



مانی شاد و سرحال در حال ماشین بازی



مانی جونم در حال مطالعه .... قربونت برم .....
( البته تمام عکس ها رو باید یواشکی بگیرم اگه بفهمه نمی ذاره ازش عکس بگیرم ... )



وقتی ماشین می یاد مانی سریع می ره یه گوشه به دیوار می چسبه تا ماشین رد شه یا اینکه می پره بغل مامانی و جیغ می کشه ......



روز همه باباها مبارک ...... من و مانی چون بابایی شیفت بود رفتیم پیشش و سوپرایزش کردیم البته بابایی ماموریت بود و ما کلی حالمون گرفته شد تا بیاد ...... کادوهای اصلی بابایی رو فردا صبح که اومد خونه من و مانی بهش دادیم و کلی بابایی ذوق زده شد .... دوست داریم بابای مهربون .....



من وبابا و مانی سوار چرخ وفلک شدیم همه شهر زیر پامون بود مانی اصلاً نمی ترسه اما مامانی خیلی ترسوتر .......



مامانی عاشقتم .....



عاشق نگاتم مامان جون .....



مانی وقتی دکتر می شود .......



مانی و بابایی تو گلها .....



مانی در راه سفر شیراز .....



ارگ کریم زند ......



دروازه قرآن و یک اتفاق خنده دار دقیقا بعد از گرفتن این عکس از اون بالا کلی آب سرازیر شد و فقط ما شانس آوردیم .... البته خودم یه خرده خیس شدم اما کلی خندیدیم ....
حواستون باشه کجا عکس می گیرید ......


جشن تولدی که پیشاپیش واسه مانی جونم خانواده بابایی براش گرفتن چون توی تیر ماه نمی تونستن بیان شمال و ما رو حسابی شرمنده و سورپرایز کردن .... جای همه خالی...



مانی جونم و کیک تولد .... جای همه خالی ......



مانی و بابابزرگ مهربون و دوست داشتنی ... دستتون رو می بوسم باباجون ....



عمو مصطفی و دکتر مانی .....



مانی تو شهر آباده .....



مانی تو شهر بازی شهر رضا ...
با مانی و بابا ماشین برقی سوار شدیم کلی خوش گذشت ...



اصفهان مسجد جامع ......
شب رو اصفهان خوابیدیم و صبح دوباره راه افتادیم ....



با مانی جونم سوار کالسکه شدیم و دور میدان امام چرخیدیم ......



اینم اخر عاقبت آرد گزی که سوغات آوردیم ....

مانی همشو ریخت رو سر کله اش کلی مامانی ترسید و بعدش کلی خندیدم .....



و در آخر وقتی مانی کلی به خودش می رسه .......






پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سوفیاودانیال
21 خرداد 92 13:19
من ودانیال میگیم مانی جون دوست داریم
مامان ماني جون
24 خرداد 92 22:50
اي جونم عكسات خيلي خوب بود كه همه چي رو با عكس ثبت كردي تبش از چي بود خوب شده ببوسش