مانيماني، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
ترمه و ترانهترمه و ترانه، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

من و بابا و ماني

تولد زنبوری

روز بابایی مبارک .....

روز پرستار مبارک ...... سلام مانی جون امروز روز باباست ..... آرزو می کنم روزش مبارک باشه و همیشه خودش سلامت و تندرست باشه و بتونه به نحو احسن به مریضاش کمک کنه ..... بابا جونت تو اورژانس ۱۱۵ کار می کنه و از خرداد ۸۹ تا حالا اومده پیش مامانی و داره تو ۱۱۵ اینجا خدمت می کنه ....... دوستش دارم و از صمیم قلب روز پرستار رو بهش تبریک می گم ....... مانی جون من و بابایی آرزو داریم تا تو هم دکتر بشی و بهت بگیم دکتر مانی محبی ....... به امید روزهای که تو پدرت با هم همکارهای خوبی باشین و بتونین به مردم خدمت کنید ...... من این روز رو به همه پرسنل علوم پزشکی و همکارهای بابا ناصر تبریک می گم ..... به امید این که روزی بیاد که هیچ م...
20 فروردين 1390

حال خوشي ندارم ....

سلام ماني جون ..... نمي دونم چرا دو روزه اينقدر حالت خفگي دارم حالم اصلاً خوب نيست ، نمي دونم چم شده همش بي حالم .... حالا هم كه با كارهاي زيادي كه تو اداره هست اصلاً وقت ندارم خيلي خيلي زود خسته مي شم ..... انگار نه جون دارم نه رمق واسه كار كردن اما مجبورم ديگه ........... عزيزم واسه ماماني دعا كن كه از اين حس و حال بياد بيرون .... هنوز تهوع دارم و سرگيجه اما ورجه ورجه كردن تو خيلي سرحالم مي كنه ..... دوست دارم عزيزم ...... مي بوسمت ..... ...
17 فروردين 1390

و ماني عزيزم در كنار سفره هفت سين ......

و اما ماني در كنار سفره هفت سين .... عزيزم اين كار باباي مهربون و با احساست بود كه سونوي هفته ي ۱۸ رو گذاشت كنار سفره هفت سين و عكس گرفت و از من خواست تا بذارمش توي سايت ...... عزيزم كاملاً احساست مي كنم وقتي كه محكم ورجه ورجه مي كني و به اصطلاح لگد مي زني ..... دوستت داريم و اميدواريم سال آينده و همه سال ها در كنار منو بابايي سلامت و تندرست باشي و عيد رو ۳ تايي جشن بگيريم ..... عاشقتم كوچولوي ناز نازي مامان ...... ...
16 فروردين 1390

سارا و سوفيا كيميا جون كنار سفره هفت سين .....

سارا جون دختر دايي عزيزت كنار سفره هفت سين مامان بزرگ ...... سوفيا دختر خاله مهربونت كنار سفره هفت سيني كه خودش امسال چيده ..... و كيميا دختر خاله ناز نازي كه تازه اولين عيدش بود كنار سفره هفت سين ..... دوستتون دارم ..... ...
16 فروردين 1390

لحظه سال نو ....

سلام ماني جون .... عيدت مبارك عزيزم ...... شب عيد بابا طبق معمول شيفت بود جاش خيلي خيلي پيشم خالي بود كنار سفره هفت سين تنها بودم و دعا مي كردم و اشك ريختم ..... امسال اصلاً نفهميدم كي سال تحويل شد تازه دم در هم نرفتم ...... اما از اين كه تو با من بودي يه حس به خصوص داشتم براي سلامتيت خيلي دعا كردم ..... عزيزم عكست سونوتو بابا جون گذاشت كنار سفره هفت سين و عكس گرفت ، حتماً واست مي ذارمش .... عزيزم سال تحويل خوبي بود با تو اما جاي بابا جونت خيلي خالي بود .... آرزو مي كنم هر دو تا تون هميشه با من و پشت و پناه من باشيد .... دوستتون دارم با تمام وجود .......   ...
14 فروردين 1390

فرشته كوچولوي من ....

سلام ماني جون .....  فرشته كوچولوي من دل ماماني خيلي گرفته ..... خيلي خيلي خسته ام ديروز و امروز اصلاً حالم خوب نبود .... يعني ديروز صبح خوب بودم اما به خاطره بعضي چيزا كه نمي خوام بگم ...... ناراحت شدم ...... ديروز از صبح تا شب خونه مادرجون بوديم و خونه تكوني مي كرديم ..... من كه راه نمي تونستم برم و كار كنم نشستم و سفره هفت سين رو آماده كردم تازه ۳ تا آينه خوشگل هم درست كردم و تزئين كردم واسه خاله منا ، خاله مهتاب و زندايي اعظم ..... امروز آخرين روز كاري تو سال ۸۹ نمي دونم چرا اينقدر احساس خستگي مي كنم ..... عزيزم واسه ماماني دعا كم ...... بابايي فردا و شب كه سال تحويله شيفته و من امسال سال تحويل تنهام ..... اما خوشحال...
28 اسفند 1389