مانيماني، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
ترمه و ترانهترمه و ترانه، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

من و بابا و ماني

تولد زنبوری

بابايي اومد ....

سلام عزيزم .... بابايي ديروز اومد خونه من بعداز ظهر هم اداره بودم آخه كلاس داشتم و اولين روز كلاس ها تو سال جديد بود و بچه ها بي صبرانه منتظر بودن و من نمي تونستم كلاسو تعطيل كنم ..... همه بچه ها بهم گفتن كه خيلي عوض شدم و چاغ شدم و بيني ام هم خيلي پف كرد ...... راستي دو تا از شاگردام هم باردار شدن و يكيشون الان ماه سوم يكي ديگه ماه دوم ..... اميدوارم ني ني اونا صحيح و سالم باشه و مثل من ويار نداشته باشن ..... امروز و فردا هم كه بابايي شيفته و من نمي تونم ببينمش .... ديشب هم كه خيلي حالم بد بود نزديكاي صبح حالم به هم خورد و كلي اذيت شدم و نذاشتم باباتم بخوابه .... خيلي بد بود خيلي خيلي داشتم مي مردم ..... واسم دعا كن عزيزم .......
5 ارديبهشت 1390

بابايي رفت شيراز .....

سلام ماني جون چند روز كه بابايي رفته شيراز به بابابزرگ و ماماني و عمه و عمو سر بزنه ...... اميدورام بهش خوش بگذره .... من كه خيلي خيلي دلم گرفته و دلتنگ شدم ...... اين روزا تا يه تقي به توقي مي خوره اشكم در مي ياد ....... خيلي دل نازك شدم .... شايد به خاطر اينه كه بابات اين ماه هم شيفتاش زياده و هم اينكه رفته و من دلتنگشم و اين ماه كمتر كنارمه ...... عزيزم دوست دارم اميدوارم وقتي به دنيا اومدي من و تو بابايي با هم بريم شيراز حافظيه ، تخت جمشيد ، پارك آزادي ، سعدي ، شاه چراغ و خيلي جاهاي ديدني ديگه كه من خيلي دوست دارم و خيلي هم دلم تنگ شده براي خيابونها و جاهاي قشنگش .... خصوصاً تخت جمشيد كه خيلي خاطره دارم و با...
3 ارديبهشت 1390

ماني رو ديدم تو هفته 28 ....

سلام ماني جون رفتيم منو بابايي سونوگرافي تا تو رو ببينيم ..... اما متاسفانه آقاي دكتر نذاشت بابايي بياد توي اتاق تا تو رو ببينه ..... اما دلش خيلي مي خواست ..... تازه فردا بابايي مي خواد بره شيراز ماماني و بابايي و خواهر و برادراشو ببينه ..... من هم اصلاً نتونستم خوب ببينمت ... فقط از دكتر پرسيدم سالمه ، خوبه ..... و خيلي خيلي هم دلشوره داشتم عزيزم ..... يه خورده حرف دانيال پسر دايي عزيزت پيش اومد و من دلم خيلي گرفت حالا بعداً راجع به دانيالم باهات حرف مي زنم .... الان نمي خوام ناراحت بشم ...... دوست دارم عزيزم ......
3 ارديبهشت 1390

امروز مي بينيمت .....

سلام ماني جون..... امروز من و بابايي مي خوايم بريم سونوگرافي تا صورت قشنگت رو ببينيم .... عزيزم خيلي خوشحالم .... امروز مي بينمت فدات شم ...... اين روزا خوب ورجه ورجه مي كني ..... والان هم كه فدات شم بازم مي زني اما بعضي اوقات عزيزم بد مي زني كه از جا مي پرم ...... دوست دارم .... دعا كن آقاي دكتر بذاره بابا هم بياد تو اتاق تو رو ببينه .... فدات شم ..... بوس بوس ...
29 فروردين 1390

بازم حالم بد شد ......

سلام عزيزم ...... اميدوارم خوبه خوبه خوب باشي ............... ماني جونم امروز صبح كه منو بابايي داشت مي رسوند اداره و خودشم بره سر كار نمي دوني چقدر حالم بد شد بابايي مجبور شد يه گوشه وايسه و من حالم به هم خورد تو خيابون خيلي سخت بود ..... آخه دفعات قبل همش تو خونه صبح قبل از اين كه بيام تو ماشين حالم بد مي شد ولي امروز تو خيابون بوديم خيلي خيلي بد بود ..... ماني جونم ..... مي دوني كه دو شب پيش هم تا صبح نخوابيدم خيلي درد داشتم و حالم خلي بد بود ديشب كه خوب خوابيدم گفتم حتماً امروز خوبم تا به حالا كه هيچ تغييري نكردم ...... همكاراي مامانيت تو اداره هوامو دارن و رفتن كلي ميوه واسم از اتاق مدير آوردن تا من بخورم ...... البته وقتي خ...
27 فروردين 1390

از طرف سوفيا .....

سلام ماني جون سوفيا اومده اداره پيش من ..... حالا خودش دوست داره واست بنويسه هر چند كيبورد ما فارسيش پاك شده ...... حالا سوفي مي نويسه ... من خيلي تو را دوستت د ارم ما ني جو ن ..... اين خط بالايي رو سوفيا جون خودش نوشت ....... آفرين به سوفياي ناز نازي خاله ..... ماني جون تو هم كه الان داري كلي احساسات به خرج مي دي و همين جور ورجه ورجه مي كني .... ...
25 فروردين 1390

بابا برات بگه که...

مانی جون سلام .بابایی فدات.عشق بابا.حالت چطوره؟ بابا یه لگدم به ما بزن دلمون اب شد فدات.خیلی خیلی مشتاق دیدارتیم.اگه بدونی چقدر خریدار داری! از دیشب بگم جات خالی بود. تولد خاله...کیک وشیرینی وچای وشمع وفوت وسر وصدا جیغ و داد و موسیقی و...الهی بمیرم چی کشیدی تو...فکر کنم فلش بارون شدی.  بابا فدات شه واسه تولدت تلافی میکنم صداتو میزاریم اکو جیغ بزن منم دارمت. فقط هوای مامان داشته باش.خیلی دوست داره.خیلی هم مهربونه.خداییش جونه منو عمر تو و عمر مامان.   فدای هر دوتون.   عزیز بابا مراقب خودت باش.دوست دارم.منتظر اولین نگاهت میمونم شیرین بابا.بوس بوس.
24 فروردين 1390