بابا در اداره ماماني .....
سلام ماني جون ..... الان كه داريم واست مي نويسيم بابا اومده اداره دنبالم تا با هم بريم خونه .............. حالا بابايي مي گه و من مي نويسم ..... خوب بابا بگو ................... سلام ماني ..... دقيقاً دو روزه هيچ خبري ازت نداشتم ، چون شيفت بودم و دلم براي تو و مامانت تنگ شده بود روم نمي شد ولي با اصرار مامانت اومدم اداره تا سايتتو مرور كنم ........ خيلي لذت بردم وقتي تونستم احساسات خودم و مامانتو بخونم و ببينم ........ دلم برا ديدنت لك زده ..... اميدوارم سالم و سلامت باشي و به اين دنيا پا بذاري دوست داريم .... وقت نداريم بايد بريم ..... باي باي و حالا من ماماني ، عزيزم الان خوشحالم با بابايي دارم واست...
نویسنده :
مامان ملیحه و بابا ناصر
12:03