برف و شهمیرزاد ...
سلام به همه .....
تو تعطیلات گذشته پنج شنبه 40 مادرجونم بود خیلی خیلی زود گذشت .... هنوز باورش برای هممون سخته اما دنیا همینه .... باید تحمل کرد به مامان عزیزم و خاله ها و دایی هام صمیمانه تسلیت می گم و امیدوارم سایه خودشون روی سر ما باشه ...... خدایا به مامانم هم صبر بده .... این روزا مامانم خیلی اذیت شد .....
از اونجایی که تعطیلات بود همه دختردایی ها و پسردایی ها و پسرخاله و دختر خاله ها هم جمع شدن و خیلی از اقوامی که دیر به دیر همدیگرو می دیدیم ...... از ته دل دعا می کنم همیشه تو شادی ها کنار هم باشیم ....
شهمیرزاد برف قشنگی اومد و همه جا رو سفید پوش کرد امیدوارم تمام غم ها رو هم با خودش اب کنه و ببره ......
تو این برف مانی جونم چون تجربه برف نداره و اینجا برف نمی باره حسابی با بابایی دلی از عزا در آوردن ...
فدای هر دوشون بشم امیدوارم همیشه لباشون خندون باشه ....
خدایا جای مادرجونم رو تو بهشت کنار خودت قرار بده ....... آمین
دلم برای نگاه مهربونت و غصه های قشنگت تنگ می شه .... هر چند صداتو ضبط شده دارم و همیشه باهامه ....
و حالا عکس های مانی جونم و برف
جاده زیبای کیاسر ....
مانی مات و مبهوت ......
جلوی خونه مادر جونم ......
و این هم ماشینمون که سفید پوش شد
مانی جونم ذوق کرده ..... قربونت بشم عزیزم .....
و این هم من و بابا و مانی .....
عاشقتم مامان جونم ...
مانی و رضا جون ......
مانی و آدم برفی ......
امیدوارم همیشه شاد باشید ......