مانيماني، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
ترمه و ترانهترمه و ترانه، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

من و بابا و ماني

تولد زنبوری

اصلاً تکون نخوردی ....

مانی جونم سلام دیشب تا صبح به خاطر تو نخوابیدم هی رفتم شیرینی خوردم شاید تکون بخوری اما نخوردی ..... صبح که خواستم بیام اداره می خواستم برم سونوگرافی ببینم خوبی یا نه ...... بابایی گفت تاظهر برو اگه تکون نخورد با هم می ریم پیش دکتر ..... اما حالا داری اینقدر ورجه ورجه می کنی که پدرم در اومده ...... عزیزم به این نتیجه رسیدم که تو با صدای کیبورد تکون می خوری و به ورجه ورجه می افتی ..... نمی دونم چرا اینقدر الان سر معدم داره می سوزه شاید گشنمه باید یه چیزی بخورم ...... احتمالاً گرسنه ت شده عزیزم ..... دوست دارم فدات شم اینقدر مامانی رو حرص نده ....... ...
20 فروردين 1390

خاطرات عيد امسال .....

ماني جون تو كه با من بودي اما واست مي نويسم كه يادآوري بشه ..... عزيزم امسال يعني عيد ۹۰ بابايي كه هم شب عيد و هم روز اول عيد شيفت بود و روز دوم عيد اومد خونه خيلي خيلي دلم واسش تنگ شده بود ...... روزي هم كه اومد با برو بچ يعني مامان بزرگ و بابابزرگ خاله منا ، خاله مهتاب عمو حسين ، خاله مهري عمو شاهرخ ، دايي بهروز و زندايي اعظم و سارا كوچولو ، خاله مريم عمو بهنام و سوفيا جون و دختر خاله خوشگلت كيميا جون و همينطور خانواده خاله محترم من و زهرا جون آقا مسعود و مبينا و محمد رضا جون رفتيم رامسر ...... اول رفيتم رامسر دو شب اونجا بوديم تو يه خورده اذيت كردي همش زير دلم درد مي كرد هوا باروني بود خوش گذشت ..... بعد هم رفتيم لاهيجان و اون بال...
20 فروردين 1390

روز بابایی مبارک .....

روز پرستار مبارک ...... سلام مانی جون امروز روز باباست ..... آرزو می کنم روزش مبارک باشه و همیشه خودش سلامت و تندرست باشه و بتونه به نحو احسن به مریضاش کمک کنه ..... بابا جونت تو اورژانس ۱۱۵ کار می کنه و از خرداد ۸۹ تا حالا اومده پیش مامانی و داره تو ۱۱۵ اینجا خدمت می کنه ....... دوستش دارم و از صمیم قلب روز پرستار رو بهش تبریک می گم ....... مانی جون من و بابایی آرزو داریم تا تو هم دکتر بشی و بهت بگیم دکتر مانی محبی ....... به امید روزهای که تو پدرت با هم همکارهای خوبی باشین و بتونین به مردم خدمت کنید ...... من این روز رو به همه پرسنل علوم پزشکی و همکارهای بابا ناصر تبریک می گم ..... به امید این که روزی بیاد که هیچ م...
20 فروردين 1390

حال خوشي ندارم ....

سلام ماني جون ..... نمي دونم چرا دو روزه اينقدر حالت خفگي دارم حالم اصلاً خوب نيست ، نمي دونم چم شده همش بي حالم .... حالا هم كه با كارهاي زيادي كه تو اداره هست اصلاً وقت ندارم خيلي خيلي زود خسته مي شم ..... انگار نه جون دارم نه رمق واسه كار كردن اما مجبورم ديگه ........... عزيزم واسه ماماني دعا كن كه از اين حس و حال بياد بيرون .... هنوز تهوع دارم و سرگيجه اما ورجه ورجه كردن تو خيلي سرحالم مي كنه ..... دوست دارم عزيزم ...... مي بوسمت ..... ...
17 فروردين 1390

و ماني عزيزم در كنار سفره هفت سين ......

و اما ماني در كنار سفره هفت سين .... عزيزم اين كار باباي مهربون و با احساست بود كه سونوي هفته ي ۱۸ رو گذاشت كنار سفره هفت سين و عكس گرفت و از من خواست تا بذارمش توي سايت ...... عزيزم كاملاً احساست مي كنم وقتي كه محكم ورجه ورجه مي كني و به اصطلاح لگد مي زني ..... دوستت داريم و اميدواريم سال آينده و همه سال ها در كنار منو بابايي سلامت و تندرست باشي و عيد رو ۳ تايي جشن بگيريم ..... عاشقتم كوچولوي ناز نازي مامان ...... ...
16 فروردين 1390

سارا و سوفيا كيميا جون كنار سفره هفت سين .....

سارا جون دختر دايي عزيزت كنار سفره هفت سين مامان بزرگ ...... سوفيا دختر خاله مهربونت كنار سفره هفت سيني كه خودش امسال چيده ..... و كيميا دختر خاله ناز نازي كه تازه اولين عيدش بود كنار سفره هفت سين ..... دوستتون دارم ..... ...
16 فروردين 1390

لحظه سال نو ....

سلام ماني جون .... عيدت مبارك عزيزم ...... شب عيد بابا طبق معمول شيفت بود جاش خيلي خيلي پيشم خالي بود كنار سفره هفت سين تنها بودم و دعا مي كردم و اشك ريختم ..... امسال اصلاً نفهميدم كي سال تحويل شد تازه دم در هم نرفتم ...... اما از اين كه تو با من بودي يه حس به خصوص داشتم براي سلامتيت خيلي دعا كردم ..... عزيزم عكست سونوتو بابا جون گذاشت كنار سفره هفت سين و عكس گرفت ، حتماً واست مي ذارمش .... عزيزم سال تحويل خوبي بود با تو اما جاي بابا جونت خيلي خالي بود .... آرزو مي كنم هر دو تا تون هميشه با من و پشت و پناه من باشيد .... دوستتون دارم با تمام وجود .......   ...
14 فروردين 1390