مانی و تحمل بالا .....
سلام مانی من .......
مانی جون روز سوم تولدش یعنی 8 تیر اولین دور رو تو شهر زد و رفت به خانه بهداشت واسه آزمایش خون و تست شنوایی سنجی از اونجایی که ما عجله داشتیم یه ریع زودتر رفتیم و اونجا منتظر موندیم تا ساعت 9:30 دقیقه بشه و مانی بشه دفیفاً بشه سه روزش تا ازش تست خون بگیرن ......
و بعد از اون رفتیم تست شنوایی سنحی و بعد هم تصمیم گرفیم مانی رو ببریم تا دکتر ختنه ش کنه ......
خیلی لحظه سخت و عذاب آوری واسه من بود کلی ناراحتی کردم و سر بابا ناصر هم غر زدم ...... مانی من تحمل کرد و خوب طاقت آورد ......
عزیزم ... وقتی اومدی خونه درد داشتی و ما هم از شربتی که دکتر واست نوشته بود بهت دادیم و تو خوابیدی و نمی دونی چه لحظه های سختی بود شیر نمی خوردی و من نگران بودم .... با قاشق شیر بهت دادم و تا شب دلشوره داشتم حال خودم هم که اصلاً خوب نبود ..... آخر شب بابا ناصر از شیری که تو شیشه آمده کرده بودم بهت داد و وقتی گفت تو همشو خوردی خوشحال شدم ..... اما بالاخره پسرم امروز حالت خیلی بهتره و قراره بری حموم .....
اینم مانی جون من بعد از .........