امام زاده عبدا.... آمل -
سلام مانی ......
مانی جون از پنجشنبه که اداره تعطیل شد 3 روزه که تعطیله بابایی جمعه رو شیفت بود و این دور روز با هم هستیم .....
دیروز رفتیم امام زاده عبدا.... آمل همراه دایی گلی ، مادرجون ، خاله محترم و پسرخاله سعید و دختر خوشگلش ساقی و دایی و دختردایی نازت سارا کوچولو همه و همه یه 20 نفری می شدیم ..... موقع برگشت هم رفتیم پارک طلایی آمل ....
اونجا هم من و هم بابایی و همه و همه واسه سلامتیت دعا کردیم و آرزو کردیم که سالم تندرست و به راحتی پا به این دنیا بذاری عزیزم ....
خوب بود ولی این دو سه ساعت راه به مامانی خیلی خیلی فشار اومد و دیشب خیلی درد کشیدم همش احساس می کردم به تو هم خیلی فشار اومد .....
بابایی دوست داشت از دیروز بیایم تو سایتت و واست یه چیزی بنویسیم .... اما امان از من تنبل .....
از بابایی می خوام تا تو پست بعدی واست بنویسه .....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی