اسباب كشي .....
سلام .....
ماني جونم سلام .....
الان كه دارم مي نويسم ...... داريم وسايل خونه رو جمع مي كنيم ..... آخه اسباب كشي داريم و بايد بريم يه خونه ديگه .......
البته بايد بگم كه اين خونه هم بزرگتر هم خوشگل تر تازه سه تا اتاق خواب داره و من هم اتاق كارم رو دوباره دارم ....
آخه از وقتي تو به اين دنيا پا گذاشتي و زندگيمون رو پر نور تر كردي و ما سه تايي شديم ديگه من اتاق كار ندارم .....
عزيزم اسباب كشي با تو خيلي سخته ....... همش گريه مي كني و بهونه مي گيري و ماماني هم نمي تونه به كاراش برسه .....
بابايي فردا شيفته و من با تو تنهام و اميدوارم زياد ماماني رو اذيت نكني تا بتونم وسايل رو جمع كنم ......
عزيزم دوست دارم و فكر كنم تا يه مدت كه اينترنتم به راه بشه ديگه نتونم واست بنويسم ..... خيلي دوست داريم هم من و هم بابايي ......
اميدوارم در خونه جديد روزگار خوبي رو من و بابايي و ماني جون داشته باشيم .....