روزاي آخر .....
سلام ماني جون ......
پسر گلم روزاي پر از استرسي رو پشت سر گذاشتيم ، من و بابايي ...............
چهارشنبه رفتيم پيش دكتر خانم عاليشاه عروس دوست مامان بزرگه و خيلي هم مهربون ...... صورتش به آدم آرامش مي ده ..... فدات شم اون تو مطبش سونو كرد و گفت وزنت 3500 و همه چيز طبيعي و خوبه اما از اونجايي كه من طاقتم كمه و استرس زيادي دارم مي خوام سزارين بشم و دكتر به من گفت مي تونم شنبه يعني 4 يا 5 به دنيا بيارمت ..... البته اگه بتونم يه دليل خوب پيدا كنم ...... تا مشكلي پيش نياد .....
اما رفتم سونو و يه نا اميدي بزرگ به من و بابايي داد اون با اين كه تو هفته 38 بودم واسم زد هفته 36 وزنتم خيلي پايين زد ... من و بابايي خيلي ناراحت شديم چون دوست داريم تو با وزن خوب و به موقع به دنيا بياي .... از هر كسي پرسيدم گفت سونو اشتباه كرده .... آخه اصلاً به عقل جور در نمي ياد .....توي سونوي قبلي همه چيزو درست و واقعي زد اما اينبار همه چي قاطي بود حتي روي جنسيت هم منو ترسوند ..... روز بدي رو من و بابايي داشتيم ...... حالا شنبه يعني فردا عصر بايد بريم دكتر انشاء ا... يكشنبه يعني 5 تير تو پا به دنيا مي ذاري و من از خدا مي خوام سلامت و راحت پا به اين دنيا بذاري ....
فدات شم خيلي مي ترسم .... خدا كنه همه چيز خوب پيش بره عزيزم .....