لحظه های شیرین با مانی بودن ......
سلام مانی جونم
می خوام برات بنویسم پسرم ، عزیزم ، پاره تنم ، عمرم ، تمام زندگی مامان ....
از لحظه های که کنار مامانی هستی و داری شیر می خوری از لبخند قشنگت موقع شیر خوردت که هم دوست داری بخندی و هم شیر خوردنت رو از دست ندی عزیزم .................. خیلی دوست دارم
موقع تاب بازی کردن وقتی بابایی ادا در می یاره و تو از خنده غش می ری ...... قربونت برم .......
موقعی که مامانی داره لباس یا ظرف می شوره و تو یه پای مامانی رو محکم می گیری و همش می گی همممممممممم هممممممممم الهی فدات شم نمی ذاری مامانی کارشو تمام کنه ..........
موقعی که یه هوی یه آهنگ شاد میشنوی سریع می ایستی و شروع می کنی به دست زدن و پا کوبوندن .....
یا موقعی که تو ماشین رو صندلیت نشستی یه هو یه ماشین با صدای آهنگ بلند رد می شه و تو شروع می کنی به دست زدن و به مامانی می خندی .....
موقعی که مامانی موقع رانندگی از تو آیینه تو رو نگاه می کنه و می ببینه چشمای نازت به بیرون خیره شدن و خوب دقت می کنی و غرق فکری ......... نمی دونم به چی فکر می کنی عزیزم ..........
صبح های که می برمت مهد کودک و تو بغل میترا جون می ری و سر روی شونه هاش یه نگاه عجیبی به من می کنی که دلم می لرزه ............ الان که دارم می نویسم دلم برات خیلی تنگ شده و اشکام دارن می ریزن ..... دلم تنگ شد برات عزیزم ...
وقتی به چشم های نازت موقعی که خوابی نگاه می کنم دیونه می شم ...... و تو اون لحظه هزار بار خدا رو شکر می کنم ......
وقتی پشت میز کارم و عکست رو توی صفحه دسک تاپ می بینم و هوایی می شم .................
موقعی که تند تند پفیلا می خوری و مجال نمی دی اون یکی رو قورت بدی و بدی رو بخوری ................. عزیزم
عاشق موقعی ام که خودتو رو بالش یا پتو یا تو تختت میندازی و خودت لوس می کنی تا مامانی بیاد بوست کنه و نازت رو بکشه .....
موقعی که خوابت می یاد و می ری بالشت رو می یاری و به مامانی می دی و می گی ممممممم ممممممممم قربونت ممممممم گفتنت عزیزم .....
موقعی که یهویی می پری تو بغل مامان و یه لباسم می کشی و می خوای که به شیر بدم عزیزم و با لبخند و بازی می گی مممممممم مممممممممم .................. خدایا به خاطر تمام نعمتات شکر
موقعی که کلید رو می گیری و با یه هیجانی قفل رو باز می کنی یا پیچ کشتی رو می گیری و دنبال یه جایی که بتونی پیچ باز کنی می گردی .................. باهوش مامان عاشقتم ......
یا موقعی که گوشی تلفن زنگ می خوره و می ری گوشی رو بر می داری و می گی اَدووووو اَدوووووو ....... عاشقتم عزیزم
وقتی که می ری بیرون با یه هیجانی می دویی که نمی تونم بگیرمت ......
وقتایی که شال روی سرت می کشی و دالی بازی می کنی عزیزم ........................
وقتایی که خوابت می یاد و می دویی بغل بابایی و سرت رو می ذاری روی شونه اش و به من نگاه می کنی و می خندی .... قربون خندهای شیرینت عزیزم .....
موقع هایی که بابایی می یاد کنار مامان ، بابایی رو دَ دَ می کنی که بابایی بره و می پری تو بغل من ........
موقعی که می ری قطارتت رو می یاری و دوست داری بابایی برات بچینه تا باهاش بازی کنی ....
موقعی که اسرار می کنی توی جعبه یا سطل یا هرچیز دیگه ای هی وسیله بریزی و دوباره خالی کنی .....
موقعی که کنترل رو می گیری و می ری جلوی تلویزیون وای می ایستی و مثلاً کانال عوض می کنی .............. عزیزم
وقتی یه سکه بهت می دم می دویی تو اتاق خواب مامان وبابا و پول رو زودی می اندازی تو قلک مامان بابا ، انگار شرطی شدی تا سکه می یاد تو دستت می دویی ............................ قربونت بشم
موقعی که شیشه شیرت رو سر می کشی و یا نی آب میوتو هی در می یاری و چپکی می ذاری و مامانی کلی بهت می خنده ...... و وقتی می یام واست درست کنم فرار می کنی و اصرار داری که خودت کارتو انجام بدی ....................... شیرین مامان
موقعی که می خوایم بریم بیرون و من تو زودتر می ریم پشت دیوار جا میخوریم تا بابایی بیاد و ما رو پیدا کنه و بگه .................... دالی ....................... و تو غش غش بخندی ......... قربونت برم عزیزم
موقعی که می ری پشت دیوار جا می خوری تا با هم دالی بازی کنیم عزیزم ........
و خیلی لحظه های دیگه ای که دنیای من و بابایی رو شاد می کنه ....... و تو تمام لحظه ها یاد خدا رو تو دلمون زنده می کنه ...... خدایا شکرت .....