ماني جونم مريض شد ....
سلام .....
ماني جونم دو روز پيش واكسن 6 ماهگي شو زد و خيلي درد داشت .... وقتي رفتيم خونه تب كرد و قطره استامينفون خورد .... فردا صبح رفت مهد وقتي از مهد آوردمت خوبه خوب بودي خوشحال .....
اما وقتي رفتيم خونه از غروب شروع كردي به برگردون شير ..... شب كه ديگه حالت خيلي بدتر شد بردمت دكتر اورژانس از اونجايي كه بابايي اورژانس جاده اي رفته و تو شهر نيست همكار بابايي اومد...... دكتر گفت كه چيزي نيست و دارو نوشت .....
ديروز مهد نفرستادمت و مرخصي گرفتم .... موقع ظهر تو ماشين حالت بهم خورد .... و من و بابايي برديمت پيش دكترت ..... دارو داد و داري مصرف مي كني ... امروز پيش بابايي هستي و الان كه به بابايي زنگ زدم بابايي گفت حالت خوبه و داري فرني رو با كله مي خوري .....
حالم زياد خوب نيست خودمم خيلي خسته شدم اين دو سه روزه كه تو رو مي ذارم مهد خيلي استرس دارم همش ناراحتم صورت قشنگت همش جلوي چشامه .... دوست دارم زودتر بيام خونه تا بغلت كنم عزيزم ..... دوست دارم .... هم تو رو هم بابايي رو كه امروز كنارته ......
هميشه سلامت باشيد خيلي روز هاي سختي رو پشت سر گذاشتم اي دور روز كه مريض بودي بيشتر سخت گذشت ..... ديشب خاله مريم و سوفيا و كيميا با بابا بهنام اومدن ديدنت ......
دوست دارم عزيزم دلم برات تنگ مي شه .....